سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند رحمت کند مؤمنی را که سخن گوید و غنیمت یابد یا خاموش باشد و سلامت ماند . من برایتان قیل و قال و تباه کردن مال و فراوانی سؤال را بد می دارم . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 87 مهر 21 , ساعت 10:27 صبح
تفحص
ناگفته‌های سردارباقرزاده از تدفین شهدای گمنام در مسجد بلال صدا وسیما چاپ ارسال به دوست
05 تیر 1387 ساعت 17:40
یک هفته پس از تدفین شهدای گمنام در کلکچال، به زیارت این شهدا رفتم. در آنجا دکتر‌لاریجانی را که در آن زمان رئیس سازمان صداوسیما بود دیدم که برای زیارت شهدا آمده بود. او در حال بازگشت بود و ما در حال بالا رفتن از ارتفاع بودیم که با هم ملاقات کردیم.
 
گزارشی منتشر نشده از تبادل اجساد و اسرای جنگ سه ماه قبل از سقوط رژیم صدام چاپ ارسال به دوست
16 بهمن 1386 ساعت 12:24
baqerzadeh 1به دنبال تقاضای ملاقات فوری سرلشکر "حسن محمدخضر الدوری" - مسئول کمیت? جستجوی مفقودین عراق - با سردار "میرفیصل باقرزاده" – مسئول کمیت? جستجوی مفقودین جمهوری اسلامی ایران - در نقطه مرزی شلمچه، در روز دوشنبه 25 آذر ماه سال 1381، این دیدار در محل سالن مذاکرات مرزی کمیت? جستجوی مفقودین برگزار گردید.
با وجود گذشت 5 سال از آن روز، نظر به اهمیت موضوع، شرح آن دیدار را که توفیقی بود تا در آن جا حضور داشته باشم، برایتان می نویسم. البته این گزارش را همان روزها نوشتم ولی به دلایلی تا امروز آن را منتشر نکردم.
 
عدالت - به یاد شهداى تفحص چاپ ارسال به دوست
03 دی 1386 ساعت 15:23
به همراه بچه هاى تفحص بودیم و از همراهى شان کسب فیض مى کردیم گهگاه پاى خاطراتشان هم مى نشستیم از جمله پاى خاطرات جانباز شهید حاج على محمودوند.
 
شهیدی که پس از شانزده سال پیکرش سالم بود چاپ ارسال به دوست
18 آذر 1386 ساعت 22:08
گفت و گو با مادر شهید محمد رضا شفیعی مختصری از خودتان بگویید؟ اهل کجا هستید؟ چند فرزند دارید و زندگی را چگونه شروع کردید؟
 
ماجرایی خواندنی از پیدا شدن یک شهید چاپ ارسال به دوست
18 آبان 1386 ساعت 15:40
اوایل سال 72 بود و گرماى فکه.
در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم.

چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.

 
خواب راستین چاپ ارسال به دوست
18 آبان 1386 ساعت 15:09
یک شب در خواب، گوشه‌ای از طلائیه را مانند قطعه‌ای از بهشت دیدم. بنابراین، از فردای آن شب جست وجو در آن گوشه را شروع کردیم و در کمتر از20روز 123 شهید یافتیم. یک بار نیز تردید داشتیم که آیا جاهایی از طلائیه مکان مناسبی برای جست وجو می‌باشد یا خیر؟ یکی از اعضای گروه استخاره کرد و این آیه آمد: شما بر بهشت خدا وارد می‌شوید.

سفر به آسمانی‌ترین منطقه‌ی زمین. نشریه ارزش‌ها، ش 70

 
خاطره ای از بر وبچه های تفحص چاپ ارسال به دوست
16 آبان 1386 ساعت 18:30

ساعت حدود ده صبح بود. بچه ها هنوز نیامده بودند پاى کار. من و یکى از بچه ها که راننده بیل مکانیکى بود، شب در همان نزدیک ارتفاع 143 فکه، کنار دستگاه خوابیده بودیم. از صبح شروع کردیم به کار و منتظر آمدن بچه ها نشدیم. هرچه زمین را با بیل مکانیکى زیرورو مى کردیم، خبرى نمى شد. راننده هم خسته شد. خسته و کلافه. تابستان بود و هوا گرم. مقدار آبى را که براى خوردن با خودمان آورده بودیم، داخل کلمن، گرم شده بود. تا آن روز حرف بچه ها این بود که در این اطراف شهید پیدا نمى شود و بهتر است وسایل را جمع کنیم و برویم به ارتفاع 146. اینجا دیگر هیچى ندارد. بچه ها کم کم آمدند.

 
دارویی برای مادر چاپ ارسال به دوست
16 آبان 1386 ساعت 18:24

یکى از سربازهایى که در تفحص کار مى کرد، آمد پهلویم و با حالت ناراحتى گفت: «مادرم مریض است...» گفتم: «خب برو مرخصى ان شاء الله که زودتر خوب مى شود. برو که ببریش دیکتر و درمان...». گفت: «نه! به این حرف ها نیست. مى دونم چطور درمانش کنم و چه دوایى دارد!»

 
پای مصنوعی چاپ ارسال به دوست
17 بهمن 1385 ساعت 12:21
روز نهم عید سال 75 آن مصاحبه کذایی را که بعدها خیلی سر و صدا به پا کرد، بعد از یک روز پر برکت با «علی آقا» انجام دادم.
 
غلامى را که دیدم... چاپ ارسال به دوست
22 آذر 1385 ساعت 16:20

از سال 70 با شهید غلامى آشنا شدم. جوانى بود جسور، پرکار و مقاوم. آن زمان مسئول گروه تفحص لشکر 14 امام حسین(علیه السلام) بود. او را از اواخر سال 70 در گروه تفحص دیدم. آن زمان در خصوص کار در محور عملیاتى والفجر 2، سئوالاتى داشت و مى گفت: «بچه ها دو ماه رفته اند و کار کرده اند ولى فقط ده شهید بیشتر پیدا نکرده اند. احتمال دارد شهدا را جابجا کرده باشند».

 
فکّه دیگر جاى من نیست! چاپ ارسال به دوست
22 آذر 1385 ساعت 16:19

 یکى از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابرى» (سال 75 در تفحص در منطقه فکه شهید شد.) هجوم بردیم و بنا بررسمى که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روى زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکى خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم.

 
عباس که رفت... چاپ ارسال به دوست
22 آذر 1385 ساعت 16:18

 سال 75 اربعین شهادت سالار شهیدان مصادف بود با چهلمین روز شهادت عباس صابرى.
عباس از اون بچه رزمنده هایى بود که بعد از جنگ نتونست تو شهر بمونه، و از مال دنیا، فقط یه دیپلم ریاضى داشت. خونوادش هرچى اصرار کردن توى تهران بمونه و بره دنبال زندگى، به خرجش نرفت. داداشش حسن، تو عملیات بیت المقدس 2 شهید شده بود و عباس هم غیر از رسیدن به داداش و رفیقاش، هیچ فکر و ذکر دیگه اى نداشت و الحق مصداق: دست از طلب ندارم تا کامن من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان زتن درآید.

 
شهیدِ استوار چاپ ارسال به دوست
20 آذر 1385 ساعت 16:29

همراه‌ بچه‌های‌ کوه‌ تفحص‌ لشکر عاشورا، در منطقه‌ فکه‌، همانجایی‌ که‌روزی‌ در بهار سال‌ 62 عملیات‌ والفجر یک‌ انجام‌ شده‌ بود، خاکریزها و شیارهارا می‌گشتیم‌ تا شهیدان‌ بر جای‌ مانده‌ را بیاییم‌، روی‌ یکی‌ از خاکریزها باصحنه‌ جالب‌ و باور نکردنی‌ ای‌ روبه‌ رو شدیم‌.
بسجی‌ ای‌ آرپی‌ جی‌ زن‌، روی‌ زانون‌ نشسته‌ بود تا تانک‌ رو به‌ رویش‌ را بزند،ولی‌ بلافاصله‌ پس‌ از شلیک‌ موشک‌ گلرله‌ تک‌ تیراندازان‌ عراقی‌ پیشانی‌ اش‌را شکافته‌ و او که‌ روبه‌ جلو افتاده‌ بود، در همان‌ حال‌ لوله‌ آرپی‌ جی‌ به‌ صورت‌عمود بر زمین‌ مانده‌ و بدان‌ او متکی‌ بر آرپی‌ جی‌، به‌ حالت‌ نیمه‌ سجده‌ روی‌خاکریز مانده‌ بود،
آرام‌ و آهسته‌، استخوانهایش‌ را جمع‌ کردیم‌ و اندام‌ مطهرش‌ را با خود آوردیم‌.

 
   


لیست کل یادداشت های این وبلاگ